The Weeping Weed

Posted in نوشته های من, ادبیات, شعر, شعر with tags , on سپتامبر 9, 2011 by م.عاصی

«من» را از دستِ زنی تحویل گرفتم

که تن‌اش بهترین جای سرگذاشتن بود.

همان زنی که، محو می‌شد،

در دودی که پررنگیِ «من» به پا کرده‌بود.

 

و زنی که هشیاری‌ام را به من پس داد

گفت: "اگر این متن را نفهمیدند،

بگو دچارِ خودفروپاشیِ پست مدرن شده‌ای؛

خیال‌ات راحت!

تا زمانی که لقمه را خودم می‌گرفتم،

نمی‌فهمیدی گوشت تن‌ات لای نان است"

 

* این بلاگ به این آدرس منتقل شده است، لطفن آن را از آدرس جدید پی‌گیری کنید.

فلش موبِ فارسی٬ یا پرچمِ فارسی کجاها بالاست؟

Posted in نوشته های من, تحلیلی with tags , , , , , , on آگوست 18, 2011 by م.عاصی

1

如果某一天,你的爸媽都患上健忘症,忘記了你的一切,你會怎樣?

"اگر پدر و مادر شما دچار آلزایمر شود و شما را به یاد نیاورد چه‌کار می‌کنید؟" همه‌چیز از این سوال در فیس‌بوک شروع شد. چندین گزینه‌ی فارسی زبان اضافه شدند که گزینه‌ی "آرمان های امام راحل" به سرعت رای آورد. مطرح کننده‌ی سوال صفحه‌ی تایوانی زبانِ "全民瘋民調問答: Crazy Poll" بود که بیش از 36000 عضو دارد. تا این لحظه و بعد از شش روز٬ از بین 21400 رای داده شده گزینه‌ی آرمان های امام راحل با نزدیک به 6300 رای پیش‌تاز و یک گزینه‌ به زبانِ تایوانی با 4500 رای دوم است. در شمارش نمونه‌ی پنجاه تایی از فالوئرهای این پرسش بیش از 90٪ آن‌ها ایرانی‌اند. (این نسبت در روز دوم و سوم و از نمونه‌های صدتایی به ترتیب 45 و60٪ بود).

پرسش‌ها (کوئسشنز) فیس‌بوک از همان روزهای اولِ معرفی٬ بینِ ایرانیان چندان جدی گرفته نشد و ببش‌تر محلِ شوخی و کل‌کلِ طرف‌دارانِ "استاد ترنجی" و "استاد فادرانی" بود. اما این بار نوعِ جدیدی از "فان" بازی شروع شده که به سرعت طرف‌دارانِ زیادی پیدا کرده. دست‌کم دو پیج با نام‌های "شورش در پیج‌های اجنبی" و "Iranian Flash mob" ایجاد شده‌اند که پیج‌های غیرفارسی را معرفی می‌کنند تا اعضایشان به صورت هم‌زمان "پرچمِ ایران رو بالا ببرن". البته پیج شورش در پیچ‌های اجنبی بعد از طی مدتِ مشخصی از اعضا می‌خواهد تا از اعضای پیج هدف معذرت بخواهند و ماهیتِ شوخیِ حرکت‌شان را برای آن‌ها توضیح دهند.

2

صرف‌نظر از "فلش‌موب" بودن یا نبودن و درستی یا نادرستی این حرکت٬ آن‌چه که توجهِ مرا جلب کرده تلاشِ اهالیِ صفحه‌ی تایوانی زبان برای برقراریِ ارتباط با کاربرانِ فارسی زبان است. در حالی که هرگونه برخوردِ منفی از سوی این کاربران با افراد مهاجم قابل پیش‌بینی بود (و در مورد هندی‌ها و روس‌ها اتفاق افتاد)٬ اعضای صفحه‌ی Crazy Poll -بدونِ هیچ‌گونه بازخوردِ منفی- ابتدا با کامنت‌های "ما نه چین٬ ما تایوان" خود را معرفی کردند و سپس در موردِ معنای عبارتِ "آرمان‌های امام راحل" سوال کردند. علاوه بر این٬ با وجودِ پاسخ‌های با محتوای طنز و شوخی دوستانِ جدیدِ فارسی زبان‌شان٬ تلاشِ آن‌ها برای برقراری ارتباط و فهمیدنِ دلیلِ این حرکت ایرانیان هم‌چنان ادامه دارد.

3

نکته‌ی قابل توجه دیگر اهمیتِ اعضای صفحه‌ی تایوانی به زبان مادریِ خود و طرف مقابل‌شان است. درحالی که انگلیسی جزء زبان‌های رسمی تایوان است٬ ادمین صفحه تا جایی که بداند ایرانیان برای پاسخ به او از نرم‌افزار گوگل ترنسلیت استفاده می‌کنند سوال‌های خود را به همان زبان تایوانی مطرح می‌کند. تا جایی که به تایوانی می‌پرسد: "پیج ما چه‌قدر در ایران شناخته شده است؟". زمان‌هایی نیز که پاسخِ مناسب خود را نمی‌گیرند نه از زبانِ واسطه‌ی انگلیسی٬ بلکه از زبانِ مادریِ طرف مقابل٬ فارسی برای برقراری ارتباط استفاده می‌کنند. در برابر معدود ایرانیانی که پاسخِ جدی به سوال‌های طرف تایوانی می‌دهند بدونِ استثنا از زبانِ انگلیسی استفاده می‌کنند.

رفتاری مشابهِ این در پیج Street Art Utopia نیز رواج دارد. کامنت‌های پای عکس‌ها و پست‌های این صفحه٬ مجموعه‌ی نسبتن کاملی از تمام زبان های دنیاست. جالب این‌که بسیاری اوقات فردی به ایتالیایی سوالی می‌پرسد و طرفِ مقابل به فرانسوی یا آلمانی جواب می‌دهد. عربی و فارسی جزء محدود زبان هایی هستند که پای این کامنت‌ها پرچم‌شان بالا نیست.

 

پی‌نوشت: این بلاگ به آدرسِ زیر منتقل شده است. لطفن ازین پس آن‌را از آدرس جدید پی‌گیری نمایید.

Http://theselfdestructor.com/

New Feed

پرسش از اخلاق در شبکه‌های اجتماعی

Posted in نوشته های من, تحلیلی, سیاسی with tags , , , , , , , , on آگوست 13, 2011 by م.عاصی

*: خطوطِ آینده با فرضِ شورشی٬ غارت‌گر و اراذل و اوباش بودنِ معترضین بریتانیایی نوشته شده‌اند. پرسش از درستیِ یا نادرستیِ این فرض٬ پرسشی ریشه‌ای و نیازمندِ پاسخ‌گویی است٬ اما هرگونه پاسخِ متفاوت با فرضِ بالا٬ از موضوعیتِ این متن نمی‌کاهد.

اتفاقاتِ هفته‌ی گذشته‌ی بریتانیا٬ بحثِ اثراتِ رسانه‌های خرد بر شورش‌ها و اعتراضاتِ مردمی را٬ چند ماه بعد از انقلاب‌های عربی٬ دوباره بر سرِ زبان‌ها آورده. اولین بار گزارشِ گاردین در روز هشتم آگوست (دو روز بعد از شروع اعتراضات) توجه‌ها را به سمتِ شبکه‌های اجتماعی جلب کرد٬ این‌بار تلفن‌های همراه بلک‌بری و سرویس مسنجر-اش هم در کنار فیس‌بوک و توئیتر روی صندلیِ متهم نشانده شده بود. توئیت‌های پست شده و پیام‌های رد و بدل شده با تلفن‌های بلک‌بری نشان می‌داد که کاربران از این شبکه‌ها برای هماهنگیِ غارت‌ها و نشان کردنِ فروش‌گاه‌ها برای غارت استفاده کرده‌اند. موضوعی که باعث شد رسانه‌ها حرفِ در طرفِ خیر یا شر بودنِ این شبکه‌ها را به پیش بکشند. بسیاری از شبکه‌های خبری (+٬ +) و حتا رسانه‌های فارسی‌زبان روی این تیتر کار کردند تا در نهایت دی‌روز٬ یازده آگوست٬ دیوید کمرون از امکانِ متوقف کردنِ این سرویس‌ها در بریتانیا صحبت کند. هم‌چنین معاون وزیر کشور بریتانیا نیز در مذاکره با توئیتر و فیس‌بوک از آن‌ها خواست مسئولیتِ اتفاقاتِ این‌چنینی را بپذیرند و در صورتِ لزوم پست‌های حاویِ دعوت به خشونت را حدف کنند یا کاربرانِ دعوت‌کننده به خشونت و غارت را بلاک کنند. دولت بریتانیا هم‌چنین از RIM شرکت سازنده‌ی تلفن‌های بلک‌بری٬ که سرویس مسنجرِ آن رایگان و کدگذاری شده است٬ خواسته تا با پلیس انگلستان هم‌کاری کند. پیش از این نیز٬ دادگاه‌های کشور بریتانیا چندین بار سعی کرده بودند نشرِ اخبارِ دادگاه‌ها را در شبکه‌های فیس‌بوک و توییتر ممنوع اعلام کنند.

این‌ها همه در حالی است که اکثرِ تحقیقاتِ آکادمیک نشان داده که نقش شبکه‌های اجتماعی در حرکات اجتماعی تسهیل کننده (مانند موارد ایران٬مصر و بریتانیا) یا تسریع‌کننده (موارد تونس و بریتانیا) است و نه مسبب. به بیان دیگر این رسانه‌ها تنها وسیله اند و تا زمانی که زمینه‌ی لازم برای شکل‌گیری اعتراضات وجود نداشته باشد کاری از پیش نمی‌برند. علاوه بر این٬ این شبکه‌ها تنها بستری فراهم نموده‌اند که می‌توان از آن برای هر مقصودی استفاده کرد٬ بنابراین محکوم کردنِ آن‌ها مانند محکوم نمودن نفسِ کتاب٬ به خاطرِ کتاب‌های ممنوعه٬ و یا ممنوع کردنِ استفاده از اتومبیل٬ به خاطرِ استفاده شدن از آن در دزدیِ بانک است. شبکه‌های جمعی همان‌قدر که ممکن است به عنوانِ وسیله‌ای برای سازمان‌دهی اعتراضاتِ لندن استفاده شوند٬ می‌توانند برای سازمان‌دهی علیه این اعتراضات نیز استفاده شوند. پس مشکلِ کار کجاست؟ و چرا هنوز هم این شبکه‌ها مسئولِ حوادث معرفی می‌شوند و سعی می‌شود دست‌رسی به آن‌ها محدود شود؟

بزرگ‌ترین تفاوتِ شبکه‌های اجتماعی که پتانسیلِ آن‌ها را برای سازمان‌دهیِ حرکات اجتماعی بیش‌تر از باقیِ انواعِ رسانه‌ها کرده به‌روز رسانیِ لحظه به لحظه‌ی آن‌هاست. در حالی که رسانه‌های کلان در به‌ترین حالت (شبکه‌های تلویزیونی و حتا سایت‌های خبری) چند ساعتی از اتفاقاتِ سطح شهر عقب‌اند حذفِ حلقه‌های میانی (سردبیر و …) به رسانه‌های خرد فرصت داده که هم‌گام با اتفاقاتِ سطحِ شهر پیش بروند. از این نظر رسانه‌های خرد رقیبِ هم‌زمانِ رسانه‌های گروهی (Mass media) و حکومت‌ها هردو هستند. تا پیش از این تنها حکومت‌ها در جریانِ آخرین اتفاقات بودند درحالی که رسانه‌های خرد به کسانی که به تعدادِ کافی از این رسانه‌ها دست‌رسی داشته باشند فرصت داده‌اند تا پا به پای حکومت از اخبار آگاه شوند و این موضوع فرصت تصمیم‌گیری را از حکومت‌ها سلب کرده.

دومین تفاوتِ این رسانه‌ها٬ تنوعِ و تکثرِ بی‌شمار آن‌هاست. انگاره‌های متفاوت و متکثر ارائه شده از سوژه‌ای واحد در شبکه‌های اجتماعی٬ هرچند در نگاه اول باعثِ سردرگمیِ مخاطبین می‌شوند؛ به این دلیل که تمامیِ ابزارهای نظارتی را از حکومت‌ها می‌گیرند و خواه ناخواه ذائقه‌ی هر مخاطبی با بخشی از آن‌ها انطباق دارد؛ امتیازِ بزرگی برای شبکه‌های اجتماعی در مقایسه با حکومت‌ها و رسانه‌های جمعی به شمار می‌روند.

سومین وجه برتریِ رسانه‌های خرد در مقایسه با رسانه‌های کلان مشارکتِ غیر انتخابیِ مخاطبین‌شان است. درحالی‌که کاربرِ یک شبکه‌ی تلویزیونی در دیدن یا ندیدنِ اخبارِ آن شبکه مختار است٬ و یا هر فردی مختار است روزنامه بخواند یا نخواند٬ یک کاربرِ فیس‌بوک به شرطی که واقعه‌ی رخ‌داده به اندازه‌ی کافی بزرگ باشد امکان ندارد در جریانِ آن قرار نگیرد. با برداشته شدنِ مرزِ مخاطب/سازمان اطلاع‌رسانی در رسانه‌های خرد٬ مخاطبین با افرادی با دغدغه‌های گوناگونِ انسانی مواجه‌اند٬ و به صرفِ داشتنِ دغدغه‌ای مشترک با آن فرد با تمامِ محتوای به اشتراک گذاشته‌ی او روبرو خواهند شد. این موضوع هم مانند دو موردِ گذشته نه تنها مطلوب رسانه‌های کلان نیست٬ به دلیلِ وارد کردنِ اقلیتِ خاموشِ جامعه به متنِ تحولات و دغدغه‌های اجتماع٬ مطلوبِ بسیاری از حکومت‌ها نیز نمی‌باشد.

به نظر می‌رسد نه تنها حکومت‌ها٬ که رسانه‌های کلان نیز برای ادامه‌ی حیاتِ خود به شکلِ قبلی با چالشِ بزرگی روبرو اند. چالشی که آنان را ناچار به کشاندن بحث به اخلاق در شبکه‌های اجتماعی کرده.

 

*پی‌نوشت: این بلاگ به این آدرس نقل‌مکان کرده٬ لطفن از این به یعد آن را در آدرسِ جدید دنبال کنید. (آدرس فید جدید)

و من٬ عاشقِ سکوتِ بین آهنگ‌های‌ات بودم.

Posted in نوشته های من, ادبیات, شعر, شعر with tags , on آگوست 7, 2011 by م.عاصی

 

یادمان باشد قطره قطره‌ی آب شدن‌ات را نشماریم

نکند این بار هم که به صفر رسیدیم٬ مجبور شویم از نو شروع کنیم؛

نکند این بار هم موقعِ شمردن‌مان٬ عدد اضافه بیاوریم.

نکند این بار هم٬

           با هم کم بشویم و … دانه دانه برگردیم.

نکند

نکند این بار هم وقتی برگشتند٬

          همه‌مان کم شده باشیم.

نکند این بار هم …

اصلن٬ اصلن شمردن به ما نیامده٬ ساکت شدن به ما نیامده؛
فقط…
کاش٬ شروعِ از نو هم به ما نیامده بود.

 

× پی‌نوشت: طرح اولیه‌‌ی شعر٬ در پاسخ به شعرِ تنفر یعنی انجمادِ دوست‌ام علی آشنا شکل گرفت.

× پی‌نوشت دوم: این وبلاگ به این آدرس منتقل شده. لطفن آن‌را در آدرسِ جدید پی‌گیری کنید. (آدرس فید آراس‌اس جدید)

مقایسه‌ی تطبیقیِ روابط شکل گرفته در شبکه‌های اجتماعی فیس بوک٬ گودر و گوگل پلاس

Posted in نوشته های من, تحلیلی with tags , , , , on ژوئیه 29, 2011 by م.عاصی

 

حدودِ یک ماهِ پیش که گوگل‌پلاس به دنیای شبکه‌های اجتماعی معرفی شد٬ همه‌جا حرفِ جایگزینی فیس‌بوک با پلاس بود. در حالی که هیچ کدام از اعلان‌های رسمیِ گوگل سخنی از چنین مبارزه‌ای نگفته بودند٬ در موردِ اختصاصیِ ایران٬ به دلیلِ فیلتر بودنِ فیس‌بوک و دست‌رسیِ آزاد به پلاس این رقابت موضوعیتِ بیش‌تری داشت. هرچند قضاوت در موردِ مقدارِ جذب کاربران٬ احتیاج به گذشتِ زمانی بیش از یک ماه دارد و شدیدن وابسته به پویاییِ این دو شبکه و خدماتِ جدیدی که به کاربران عرضه می‌کنند دارد؛ جا دارد بپرسیم که آیا اساسن پلاس قابلیتِ جایگزینیِ فیس‌بوک را دارد؟ برای این منظور به مقایسه‌ی موردیِ شیوه‌ی ارتباطِ کاربران با هم در شبکه‌های اجتماعیِ فیس‌بوک٬ گوگل ریدر و گوگل پلاس می‌پردازیم.

همان‌طور که از فلسفه‌ی شکل گیریِ فیس‌بوک (شکل دهیِ روابطِ دوستی) انتظار می‌رفت٬ با اضافه کردنِ فردی به عنوانِ دوست٬ ارتباطی دو طرفه به اطلاعاتِ یک‌دیگر شکل می‌گیرد٬ ارتباطی پایاپای که برای شکل‌گیری نیاز به تاییدِ هر دو طرف دارد. این در حالی است که روابطِ گودر و گوگل پلاس هر دو یک‌طرفه شکل می‌گیرند و تنها در صورتِ تمایلِ فردِ مقابل به شکلِ دوطرفه در می‌آیند. تفاوت این دو شبکه در این‌جاست که در ریدر شما انتخاب می‌کنید که چه کسی را دنبال کنید و در پلاس انتخاب می‌کنید که چه کسی شما را دنبال کند. با "فالو کردن"ِ افراد در ریدر٬ شما مطالبِ هم‌خوان شده‌ی آن‌ها را می‌خوانید درحالی که با اضافه کردن افراد به حلقه‌هایتان در پلاس مطالبِ هم‌خوان شده‌ی خود را در قسمتِ incoming شان قرار می‌دهید و ازشان می‌خواهید آن‌ها را دنبال کنند. قطعِ رابطه نیز در هر دوی این شبکه‌ها برخلافِ فیس‌بوک یک طرفه است.

از طرفِ دیگر در حالی که سختیِ تنظیماتِ پرایوسیِ فیس‌بوک به یکی از بزرگ‌ترین نقاطِ ضعف‌اش بدل شده٬ شما روی اطلاعاتی که در فیس‌بوک می‌بینید و به نمایش می‌گذارید کنترلِ کاملی ندارید. در صورتی که در گودر – به دلیلِ ماهیت‌اش به عنوانِ یک برنامه‌ی فید خوان- کنترل روی مطالبی که می‌بینید کامل است و روی آن‌چه که به اشتراک می‌گذارید کنترلِ ناچیزی دارید. در موردِ شبکه‌ی تازه معرفی شده‌ی پلاس موضوع کاملن برعکس است. پلاس در حالی بیش‌ترین کنترل روی مطالب به اشتراک گذاشته شده را به شما می‌دهد که کوچک ترین کنترلی روی آن‌چه که می‌بینید (بخش INCOMING) ندارید.

در حالی که روابطِ شکل گرفته از طریقِ فیس‌بوک به روابطِ دوستیِ شکل گرفته در دنیای غیر مجازی شبیه‌اند٬ روابطِ ریدر بیش‌تر براساسِ علائقِ مشترک اند و معمولن گروهی (و نه دونفره) اند. فضای گودر (گوگل ریدرِ فارسی زبان) با قرار دادنِ دو ابزارِ قضاوتیِ لایک و شیر و بیش‌تر از آن به‌خاطرِ طیفِ خاصِ کاربران‌اش محملی فراهم کرده تا گروه‌هایی تشکیل شوند که بیش از هرچیز به گروه‌هایی که منتقدینِ هنریِ نسبی‌گرا ناچار از شکل دهی شان هستند شبیه اند: " وقتی تمامِ معیارهای کلی برای ارزش‌گذاریِ ادبی/هنریِ آثار از بین رود کار منتقدینِ هنری ( از نوعِ مدرنیستی ) از موضوعیت می‌افتد. منتقدینِ نسبی‌گرا ناچارند گروه‌هایی دوستانه بر اساسِ معیارهایی که بدان‌ها معتقدند تشکیل دهند. آن‌ها پذیرفته‌اند که آثار ادبی و هنری را بر اساسِ معیارهایشان در داخلِ این گروه‌ها نقد کنند و بدانند که نتیجه‌ی نقدشان هیچ‌جا خارج از گروه‌شان پذیرفته نیست و قابلیتِ تعمیم ندارد. این گروه‌ها معمولن به سادگی٬ با عوض شدنِ سلائق و معیارهای افراد از هم می‌پاشند".

هرچند عمرِ یک ماهه‌ی گوگل پلاس بسیار کم‌تر از آن است که به بررسیِ روابطِ دوستی آن بنشینیم٬ به‌نظر می‌رسد روابطِ پلاس بیش‌تر به فضای حاکم بر روابطِ دنیای تجاری نزدیک باشد. پایه‌ی روابطِ پلاس بر "عرضه‌ی" خود به دیگران بنا شده که باعث می‌شود نوعِ جدیدی از بازاریابی و داد و ستد به دنیا معرفی شود. موضوعی که از اعلانِ اولیه‌ی گوگل به مناسبتِ شروع به کارِ آزمایشیِ پلاس هم برمی‌آمد.

—————————————————-

این بلاگ به این آدرس نقل مکان کرده است. لطفن آن‌را در آدرسِ جدید پی‌گیری ‌کنید. (آدرسِ فیدِ جدید)

فرانکولا٬ پرومته‌ی پسامدرن

Posted in نوشته های من, ادبیات, تحلیلی with tags , , , on ژوئیه 21, 2011 by م.عاصی

«گفتم که این اروپایی‌های عقب مانده دردسرساز اند٬ هنوز که هنوزه دارند ماترکِ موزه‌یی ی مارکسِ مرحوم را حراج می‌کنند. ما را محکوم می‌کنند چون کارمان تبلیغاتِ تجاری است؛ خب کارِ خودشان چیست؟ مارکس‌گراها هم مثلِ ما مارک‌گرا اند٬ فرقِ ما این است که ما آلامد ایم و آن‌ها دمده … حالا شانس آورده‌ای "گوته‌"گرا هاشان نیفتادی تا از من و تو فاوست و مفیستوفلس بسازند! گفتم که بی‌خیال شو و خوش باش! رابله می‌گوید اگر می‌خواهی خوش باشی آن‌هایی را که دائم مته به خشخاش می‌گذارند بی‌خیال شو» صحبت‌های آقای مدیر با فرانکولا٬ بعد از برخورد با گروهی از چپ‌های جدید.

"فرانکولا" یا "پرومته‌ی پسامدرن" را پیام یزدان‌جو نوشته٬ نویسنده‌ای که شهرت‌اش بیش‌تر به ترجمه‌ی متونِ متفکرانِ پست‌مدرن است. کتاب٬ داستانِ مردی است که به ذاتِ هیولائیِ خود پی برده٬ و با مخلوط کردنِ نامِ فرانکنشتاین و دراکولا٬ دو هیولای کلاسیک و با الهام گرفتن از کتاب‌های‌شان سعی در بازیافتنِ هویتِ گم‌شده‌ی خود دارد. فصلِ اولِ کتاب (سالِ اول) بیش‌تر در شرحِ ناکامیِ او برای بازیابیِ هویتِ هیولائیِ خود و یک‌پارچه سازیِ این هویتِ پاره پاره می‌گذرد. سال دوم با تبدیلِ یک‌شبه‌ی فرانکولا از هیولائی ناکام به یک ستاره (با خصوصیاتِ ستارگانِ راک)٬ شروع می‌شود و با شرحِ چگونگیِ کارکردِ رسانه‌ها٬ و توصیفِ زندگیِ ستارگان ادامه پیدا می‌کند؛ تا سرانجام در سالِ سوم راویِ روزهای افول و فراموشیِ ستارگان در دنیای تکثیرِ انبوه‌ها و شبیه‌سازی‌ها باشد.

خواننده‌ی با ذائقه‌ی ادبی٬ به احتمالِ زیاد بعد از خواندنِ فرانکولا بسیاری از انتظارات خود را پاسخ-داده-نشده خواهد یافت. زبانِ کتاب یک‌دست نیست و درحالی‌که به خاطرِ انتخابِ شیوه‌ی رواییِ خاطره‌نویسی چهارچوبِ کلیِ رمان ساختاری خطی می‌گرفت٬ مولف از به‌کارگیریِ تکنیک‌هایی مانندِ یادآوریِ خاطرات٬ فلش‌بک٬ کلی‌گویی از گذشته و … نیز خودداری کرده تا ساختارِ نوشته خطی باقی بماند؛ این موضوع علاوه بر کاستن از باورپذیریِ خاطرات٬ پیچیدگی‌های ادبی متن را نیز به حداقل رسانده که این خود باعثِ درشت‌نماییِ وجهِ تئوریکِ کتاب شده. اما جدا از این نکات٬ ساختارِ بسیار قدرت‌مندِ ارجاعاتِ درون و برون متنی بدونِ شک به‌ترین و پرداخته‌ترین وجهِ کار است. از همان خطِ اولِ خاطرات که با جمله‌ی معروف «در زندگی زخم‌هایی هست که مثلِ خوره …» شروع می‌شود تا واپسین خطوطِ آن به اشاره‌های بسیاری به نوشته‌ها٬ آثار و آراء فلسفیِ دیگران برمی‌خوریم؛ که به‌خوبی در نوشته جای گرفته‌اند. به شکلی که اگر شما ندانید فلان جمله اشاره‌ای به یکی از جملاتِ نیچه است٬ به‌هیچ‌وجه آن‌را ناواضح یا نامناسب نمی‌بینید و به‌راحتی می‌توانید آن‌را یکی از جملاتِ گوینده بدانید.

یزدان‌جو در فرانکولا تقریبن به تمامیِ موضوعاتِ موردِ علاقه‌ی تحلیل‌گران وضعیتِ پست‌مدرن ( بحران هویت٬ هویت چندپاره٬ رسانه٬ سایبرنتیک ٬ تکثیرِ انبوه٬ شبیه‌سازی و…) اشاره‌ای کرده و بسیاری از نظریاتِ آنان را در متنِ زندگیِ شخصیت‌های کتاب‌اش نمایش داده. به این ترتیب فرانکولا را می‌توان بررسیِ مصداقی(Case Study) ـِ بسیار خوبی از وضعیتِ جامعه‌ی پساصنعتی و پیامدهای آن دانست. نکته‌ای که کتاب را برای علاقه‌مندان به این موضوع بسیار جذاب می‌کند و در عینِ حال٬ برای افرادی که دیدی منفی به پست مدرنیسم دارند پر از سفسطه و کلی‌گویی نشان می‌دهد.

فرانکولای یزدان‌جو یک سالِ تمام سعی می‌کند اسطوره‌ای مدرن را در جامعه‌ای پساصنعتی احیا کند٬ یک‌سالِ تمام در کنارِ آقای مدیر بر لبه‌ی موجِ پست‌مدرنیسم حرکت می‌کند و در سالِ سوم از قافله‌ی پویاییِ پست‌مدرنیسم جا می‌ماند تا در نهایت با خوردنِ خونِ خود بارِ دیگر و به مدتی کوتاه٬ با احیایِ اسطوره‌ی کلاسیکِ پرومته٬ به پویاییِ دنیای جدید بپیوندد. و این‌ها همه برای «آشنایی هرچه بیش‌ترِ ما با "اقلیت‌ها" و ارج نهادن به تجربه‌ی "دیگری" و پاس داشتنِ "تفاوت‌ها"» است.

نگاه‌های دیگری به این کتاب را از این‌جا بخوانید.

پی‌نوشت: موضوع‌ای که حینِ خوندنِ کتاب خودِ من رو کمی اذیت کرد این بود که حس می‌کردم دیدِ کتاب به “سرخوشیِ پست‌مدرن” انتقادی ئه.

پی‌نوشت دوم: این بلاگ به این آدرس منتقل شده٬ اگر آن‌را در آدرسِ جدید پی‌گیری کنید متشکر می‌شوم. (آدرسِ فیدِ جدید)

نقل‌مکان نمودیم

Posted in Uncategorized on ژوئیه 19, 2011 by م.عاصی

دوستان به دلیلِ فیلتر بودنِ تمامِ آدرس‌های وردپرس٬ این بلاگ رو به آدرسِ زیر انتقال دادم

http://theselfdestructor.com/

که اگه از این به بعد از اون طریق پی‌گیری‌اش کنید ممنون می‌شم. دوستانی هم که از طریقِ فید دنبال کننده‌ی بلاگ بودن این آدرسِ فیدِ جدید ئه :

http://theselfdestructor.com/?feed=rss2

 

پی‌نوشت: تا یه مدت سعی می‌کنم پست‌ها این طرف هم آپ شن٬ اما به فاصله‌ی چند هفته این روند متوقف می‌شه طبیعتن.

مرگِ مولف٬ پیش از کشیدنِ اثر

Posted in نوشته های من, ادبیات, شعر, شعر with tags , , , , on ژوئیه 12, 2011 by م.عاصی

 

ردِ سرخِ روی دیوار:

نه خون٬

که رژِ

لبی

         که خونی شد.

 

 

«کسی – روزی – این‌جا زنده‌گی کرده.»

آخرِ فلشی که ابتدای‌اش سرخ بود.

« کسی – روزی – از این‌جا مردن آغاز کرده.»

آخرِ فلشِ بعدی.

«این گرافیتی از روزِ اول عزادارِ مرگی بوده»

بالای کادرِ سیاه٬

دور تا دورِ نوشته‌ها

هیـــــ هیچ ـــچ

Posted in نوشته های من, شطحیات with tags on ژوئیه 4, 2011 by م.عاصی

5

خوبی‌اش اینه که از همون اول با هیچ شروع می‌شه. با نفس نفس زدن‌های گسسته‌ای که به قطره قطره چکیدنِ هیچ ختم می‌شن. هیـــــــــــ ــچــ که می‌ ـ‌ـچــکد هیــــــــ ــچــ که می ـــچــکد هیـــــــ ـــچــ که می ـــچـــکد هیـــ ــچــ که می ـــچـکد هیـ ـچـ که می ـچـکد.

 

 

P.S: Ah, The last time we saw you, You looked so much Older, Your Famous Blue raincoat was torn in the Shoulder, You’d been to station to meet every train, And you came home without Lili Marlene

هیـــــ هیچ ـــچ

Posted in نوشته های من, شطحیات with tags on ژوئیه 4, 2011 by م.عاصی

4

خاطره؟ بلد نیستی درست تلفظ اش کنی٬ باید این‌طوری بگی: خا هیچ ـــطره. این‌جوری مشخصه که خاطره همیشه تــَـر باقی می‌مونه. با یه هیچ بین‌اش. خوبی‌اش اینه که این هیچ‌ها کم‌کم تمامِ خاطره رو تصرف می‌کنن. خاطره‌هات رو شخصیت‌زدایی می‌کنن٬ مکان‌زدایی می‌کنن٬ زمان‌زدایی می‌کنن. یهو تمامِ خاطره‌ات تبدیل می‌شه به یه طره موی خرمایی‌رنگ تو پس زمینه‌ی سفیدِ پوستی که داره کنارت راه می‌یاد٬ نه هیچ چیزی بیش‌تر و نه هیج چیزی کم‌تر. یهو از تمامِ خاطره‌ات فقط دستی باقی می‌مونه که داره به صورت‌ات نزدیک می‌شه و بعد چشم‌ات بسته می‌شه و یه هیچ و بعد از انگشت کوچیکه‌ی دستی که داره از صورت‌ات دور می‌شه٬ خون می‌چکه. اصلن یهو تمامِ خاطره‌ات تبدیل می‌شه به هیچ‌هایی که بینِ قطره‌های خون می‌چکیدن رو زمین. جای شخصیت‌ها و مکان‌ها و زمان‌های خاطره‌ات رو که بدی به هیج می‌شه خا هیچ ــطره‌ای که همیشه تــَـر و تازه است.

 

 

P.S: Yes, and thanks, for the trouble you took from her eyes.